جامۀ کاغذی، جامه ای بوده از کاغذ که شخص دادخواه بر تن می کرده و نزد حاکم می رفته تا به شکایت او رسیدگی کند، کاغذین پیرهن، برای مثال کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک / رهنمونیم به پای علم داد نکرد (حافظ - ۲۹۲)
جامۀ کاغذی، جامه ای بوده از کاغذ که شخص دادخواه بر تن می کرده و نزد حاکم می رفته تا به شکایت او رسیدگی کند، کاغذین پیرهن، برای مِثال کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک / رهنمونیم به پای علم داد نکرد (حافظ - ۲۹۲)
کنایه از عجز و بیچارگی باشد. (برهان) (انجمن آرا). درماندگی. (ناظم الاطباء) ، تظلم. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). کاغذی جامه. جامۀ کاغذی. کاغذین جامه ای بوده از کاغذ که متظلم میپوشید و نزد حاکم میشد و او درمی یافت که وی دادخواه است و به دادش میرسید. (حاشیۀ برهان چ معین). جامۀ کاغذ که فریادیان پوشند و در قدیم رسم بوده. (آنندراج از بهار عجم). حاسدانم چون هدف بین کاغذین جامه که من تیر شحنه از پی امن شبان آورده ام. خاقانی. کاغذین جامه هدف وار علی اﷲ زنیم تا به تیر سحری دست قدر بربندیم. خاقانی. کاغذین جامه به خونابه بشویم که فلک رهنمونیم بپای علم داد نکرد. حافظ. رجوع به کاغذین پیرهن شود. - کاغذین جامه پوشیدن، دادخواه شدن و تظلم کردن: کاغذین جامه بپوشید و بدرگاه آمد زادۀ خاطر من تا بدهی داد مرا. کمال اسماعیل. رجوع به فرهنگ انجمن آرا ذیل کاغذین جامه شود
کنایه از عجز و بیچارگی باشد. (برهان) (انجمن آرا). درماندگی. (ناظم الاطباء) ، تظلم. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). کاغذی جامه. جامۀ کاغذی. کاغذین جامه ای بوده از کاغذ که متظلم میپوشید و نزد حاکم میشد و او درمی یافت که وی دادخواه است و به دادش میرسید. (حاشیۀ برهان چ معین). جامۀ کاغذ که فریادیان پوشند و در قدیم رسم بوده. (آنندراج از بهار عجم). حاسدانم چون هدف بین کاغذین جامه که من تیر شحنه از پی امن شبان آورده ام. خاقانی. کاغذین جامه هدف وار علی اﷲ زنیم تا به تیر سحری دست قدر بربندیم. خاقانی. کاغذین جامه به خونابه بشویم که فلک رهنمونیم بپای علم داد نکرد. حافظ. رجوع به کاغذین پیرهن شود. - کاغذین جامه پوشیدن، دادخواه شدن و تظلم کردن: کاغذین جامه بپوشید و بدرگاه آمد زادۀ خاطر من تا بدهی داد مرا. کمال اسماعیل. رجوع به فرهنگ انجمن آرا ذیل کاغذین جامه شود
جامه ای بوده از کاغذ که متظلم میپوشید و نزد حاکم میرفت و او در مییافت که وی داد خواه است و بدادش میرسید: (کاغذین جامه بخوناب بشویم که فلک رهنمونیم بپای علم داد نکرد) (حافظ)
جامه ای بوده از کاغذ که متظلم میپوشید و نزد حاکم میرفت و او در مییافت که وی داد خواه است و بدادش میرسید: (کاغذین جامه بخوناب بشویم که فلک رهنمونیم بپای علم داد نکرد) (حافظ)
جامه ای بوده از کاغذ که متظلم میپوشید و نزد حاکم میرفت و او در مییافت که وی داد خواه است و بدادش میرسید: (کاغذین جامه بخوناب بشویم که فلک رهنمونیم بپای علم داد نکرد) (حافظ)
جامه ای بوده از کاغذ که متظلم میپوشید و نزد حاکم میرفت و او در مییافت که وی داد خواه است و بدادش میرسید: (کاغذین جامه بخوناب بشویم که فلک رهنمونیم بپای علم داد نکرد) (حافظ)